چشم من شد به نور او روشن


نظری کن به نور او در من

هر خیالی که نقش می بندم


بود آن یوسفی و پیراهن

جام گیتی نما به دست آور


تا نماید تو را به تو روشن

کنج میخانه جنت الماویست


خوش بهشتیست گر کنی مسکن

دست ساقی ما بگیر و ببوس


سرخود را به پای او افکن

عاشق مست چون سخن گوید


عقل مخمور می شود الکن

گر تو هستی محب سید ما


دل رند شکسته را مشکن